هلیا جون مامانهلیا جون مامان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

دلنوشته های من برای دخترم

هلیا شاگرد باباجونش شده

بعد افطار گریه کردی همراه بابا رفتی مغازشون گفتی میخوام به باباجون کمک کنم وقتی برگشتی کلی ذوق کردی که به بابا جعبه های کفش رو میدادم وقتی هم میری اونجا بقیه مغازه های اطراف کاسبی یادشون میشه و مشغول بازی با شما میشن عشق کوچولو مامان ،دوست دارم خیلللللللی زیاد ...
16 تير 1393

همدم روزهای تنهایم

هلیای عزیزم همچنان دلتنگ مامان جونم و روزهای سختی رو میگذرونم هنوز رفتنش رو باور نکردم ببخش که کمتر بهت میرسم قول میدم جبران کنم د وست دارم همدم روزهای تنهایم
13 تير 1393

چه روزهای تلخی داشتم

هستیه مامان باز هم سلامی دوبار ه دختر گلم اگه بدونی چه روزهای سختی رو پشت سر گذاشتم و باید بزارم.این روزها همیشه پر از بغضم همیشه باید چشای پر اشکم رومخفی کنم دوست ندارم جلوی بقیه یکسره گریه کنم عزیز دلم روزهای تلخی داشتم ولی چه خوب که تو بودی چون با تمام کچکیت بهترین سنگ صبورمی هنوزم نمتونم برات بنویسم داغ سنگینی روی دلم نشست وهنوز با وجود گذشت سه ماه و یازده روز باور نمیکنم که من بی مادر شدم اره مامانم رو از دست دادم و چقدر زود این اتفاق برام افتاد این دنیا خیلی بی ارزشه اما رفتن برای مامانم زود بود برات نوشتم سه ماهه مامان جون رفته پیش خدا اما باور کن از تمام سالهای عمرم دیرتر برام گذشت انگار که سالهای ساله که مامانم رو ندیدم خیلی دل...
9 اسفند 1392

هلیای من دخترم تولدت مبارک

سلام تمام هستی مامان . یکی یه دونه مامان عشقم عمرم تولدت مبارک امروز روزی که خدا تو فرشته پاکم رو به من داد و انشاالله تا ابد برای من ببخشت هلیای قشنگ من سالروز زمینی شدنت مبارررررررررررک ...
9 تير 1392

روز قبل تولدت

هلیای من سلام دختر گلم فردا تولدته و من دارم واسه مهمونی فردا اماده میشم خیلی خسته شدم شما دخمل نازمم دو ساعت میشه خوابیدی داشتم کارای خونه رو میکردم یکسره صدای آله (اره) گفتنت تو گوشم بود دلم پر کشید برای حرف زدن با تو .دختر من هلیای عزیز تر از جانم دوست دارم بدونی عشق من به تو  بی انتهاست خسیللللللللسی دوست دارم
9 خرداد 1392