هلیا شاگرد باباجونش شده
بعد افطار گریه کردی همراه بابا رفتی مغازشون گفتی میخوام به باباجون کمک کنم وقتی برگشتی کلی ذوق کردی که به بابا جعبه های کفش رو میدادم وقتی هم میری اونجا بقیه مغازه های اطراف کاسبی یادشون میشه و مشغول بازی با شما میشن عشق کوچولو مامان ،دوست دارم خیلللللللی زیاد ...
نویسنده :
مامان هلیا
22:18