امروز هم مثل جمعه های دیگه رفتیم مزار مامان جون برای ناهار هم خونه مامانی دعوت بودیم اونجا کلی با ملیکا وبنیامین ومحیا بازی کردی وحسابی خوش گذروندی ومن مثل تمام روزها وجمعه های دیگه دلم هوای خونه مامانم رو داشت و اون دور هم جمع شدنا چقدر خوش میگذشت وچقدر دلتنگشم قبلا که نبودی برام مهم نبود کی از این دنیا برم اما الان به خاطر تو عزیزترینم دوست ندارم زود برم نمیخوام تو اوج جونی وقتی که هنوز به من نیاز داری تنهات بزارم خیلی سخته بی مادری هلیای من دختر دردانه من خیلی خیلی خیلللللللللللللی دوست دارم.آرامش من تو هم همیشه پیشم بمون.