هلیا جون مامانهلیا جون مامان، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

دلنوشته های من برای دخترم

تبلت و یادگیری هلیا

گل من ماشالله که باهوشی با بازی کودک نابغه نیم ساعت طول کشید که تونستی شانزده تا کلمه رو بخونی بقیه صفحه های بازی قفل بود باید بازی رو ارتقا بدم اعداد ۱-۱۰ رو هم یاد گرفتی بگو ماشالله .
11 شهريور 1393

جمعه شیرین دخترم جمعه های تلخ مامان

امروز هم مثل جمعه های دیگه رفتیم مزار مامان جون برای ناهار هم خونه مامانی دعوت بودیم اونجا کلی با ملیکا وبنیامین ومحیا بازی کردی وحسابی خوش گذروندی ومن مثل تمام روزها وجمعه های دیگه دلم هوای خونه مامانم رو داشت و اون دور هم جمع شدنا چقدر خوش میگذشت وچقدر دلتنگشم قبلا که نبودی برام مهم نبود کی از این دنیا برم اما الان به خاطر تو عزیزترینم دوست ندارم زود برم نمیخوام تو اوج جونی وقتی که هنوز به من نیاز داری تنهات بزارم خیلی سخته بی مادری هلیای من دختر دردانه من خیلی خیلی خیلللللللللللللی دوست دارم.آرامش من تو هم همیشه پیشم بمون.
8 شهريور 1393

دخترم روزت مبارک

نبض زندگی من دختر گلم روزت مبارک خدا رو شکر میکنم که بهترین دختر دنیا رو به من داده دوست دارم عزیز مامان الان که دارم برات مینویسم کارت زبانت رو اوردی ازم مدام میپرسی فعلا باید برم
5 شهريور 1393

(عید فطرمبارک)

بهترین دختر دنیا عیدت مبارک به امید روزی که عزیز دل من نه ساله بشه وبه سن تکلیف برسه وقتی توی اون سن و چادر سفید نماز تصورت میکنم دلم برات ضعف میره خیللللللللی دوست دارم، همدم کوچولو مامان۰ ...
7 مرداد 1393

شروع دوباره

از امروز قراره  دوباره یادگیری رو شروع کنیم اخه بعد مریضی مامان جون دیگه هیچی باهات کار نکردم۰تا دو سالگیت صدوپنجاه تا کلمه انگلیسی یاد داشتی با سه تا شعر ،تا الان که سه سالته فقط دو تا سوره توحید و کوثر بهشون اضافه شده انشالله از این به بعد با هم جبران کنیم.
24 تير 1393